حرف اســت فراوان و دگر حوصله ای نیســت
حرف اســت فراوان و دگر حوصله ای نیســت
از بغضِ عمیقِ به گلویم گِلهای نیســت
پیوند لبم با لب تو فرض محال اســت؟
یا اینکه به جز فاصلهاَت فاصلهای نیســت
این شهر تمامش شده آرامش و تکرار
حیف اســت که اینجا خبر از زلزلهای نیســت
گویند که یک پله پس از عشق جنون اســت
انگار پس از عشقِ تو نه، مرحلهای نیســت
آبســتنِ عشق اســت از امشب دلِ تنگم
افسوس کسی دلهرهاش حاملهای نیســت
گفتند معما شده امروزه دگر عشق
شد پاسخ آن خندهٔ تو، مسـالهای نیســت…
“ناصر پروانی”