ترمهپوش نازکاندامی که هر شب مست بود
ترمهپوش نازکاندامی که هر شب مست بود
آبی ِ چشمان او با آسمان همدست بود
میخرامید از میان کوچهها بیواهمه
نسخهٔ ویرانیم بر دامنش پیوست بود
او رها چون بادهای هرزه میرقصیـــــد و دل
در خم گیسوی نستعلیقیاش پابست بود
شور شیدایی تمام شهر را پر کرده بود
رهگذارش دیده تا میدید پا و دست بود
گرچه دل دادم ولی دیوانهتر میخواستم
او که تلفیقی ز هرچه خوب و زیبا هست، بود
یک شبی رفت و مرا با خاطراتم جا گذاشت
لیک میدانم که عشقش “ارتفاعی پست” بود
“فاضل نظری”