اشعاری زیبا در وصف پدر
پسری را پدر سلاح آموخت
هم کمربست و هم کلاهش دوخت
چون پسر شد به زور پنجه دلیر
هوس بیشه کرد و کشتن شیر
نوجوان هم چو سرو بستانی
رفت یکروز در نیستانی
ماده شیری بدیدش از ناگاه
حمله کرد و گرفت به روی راه
تیر برنا نکرد در وی کار
به سر پنجه در کشیدش زار
پدرش را چو شد ز حال خبر
زود در بیشه شد که: وای پسر!
پسر او از جگر بر آورد آه
گفت: ازین بد مرا نبود گناه
با من، ای مهربان، تو بد کردی
چه توان کرد چون تو خود کردی؟
چون نیاموختی بمن پیشه
بمن آموخت شیر این بیشه
تو بجای آر آنچه بتوانی
تا نباشد ترا پشیمانی
اولین حقت این بود به درست
که کنی در سیه سپیدش چست
دومین پیشهای بیاموزد
که کفافی از آن بر اندوزد
سوم آن کش مدد شوی از مال
تا شود جفت همسری به حلال
دهی از قرب نیکوان نورش
کنی از صحبت بدان دورش
چون تو این احتیاطها کردی
گر بر آورد سر به نامردی
دان که آن را به ظلم کاشتهاند
وز خدا و تو غم نداشتهاند
چون نیاید سبو ز آب درست
آن ز جای دگر به باید جست
زان مبدل شدست آیینها
که جهان موج میزند زینها
مردم اینند؟ چیست چاره ما
جز خموشی و جز کناره ما
شیر مردی به دست مینکنند
که برو صد شکست مینکنند
نتواند شنید نام درست
آنکه مهرش شکسته باشد و سست
جرم بخشا، به حرمت پاکان
که بگردان بلای ناگاهان
پرده عصمتت تو باز مگیر
به خداوندی از جوان وز پیر
از دم گرگ بگسل این رمه را
پرورش ده به حفظ خود همه را
اوحدی مراغهای
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
اشعار کوتاه و زیبا درباره پدر
مظهرِ بر صبر و وفا ای پدرم، ای پدرم
فخر منی من به فدایت، گهرم ای پدرم
پیرشدی باز که شیری تو پناهم شدهای
گر تو نباشی به خدا در خطرم ای پدرم
پای توبوسم که ببخشی تو خطایم ز کرم
نیک بدانم که ترا، بد پسرم، ای پدرم
گرچه خودم یک پدرم، صاحبِ بر یک پسرم
باز تویی قوّت دل، تاج سرم، ای پدرم
شاد شوی شاد شوم، خنده کنی خنده کنم
باغم واندوهِ تو من خون جگرم ای پدرم
دست نوازش به سرم چون بکشی، غصّه رود
کاش تو باشی همه عمرم به برم ای پدرم
مهرِ تو باجان بخرم بی تو فقیرم به جهان
با تو ولی صاحبِ هر سیم و زرم ای پدرم
خسته زِ هر سو که بیایم بنشینم به برت
راحت و آسوده، زِ هر دردِ سرم ای پدرم
گرچه نگفتی که چرا خون جگری خسته دلی
من پدرم، راز تو را، باخبرم ای پدرم
پیرِ فداکارِ جفا دیده چو بینم، به خدا
چهره زیبای تو آید نظرم، ای پدرم
روح اله فردی شکراب
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
بار دگر زنده شد کودکیم پشت در
خانه ما منتظر، چشم به راه پدر
خسته نباشی پدر رنج و ملالت مباد
گرچه هیاهوی ما کاهش دردت نداد
باز پدر آمد و باز عطر خوش نان رسید
باز پدر معنی آرامش و ایمان رسید
زین سو و آن سو شدن کاهش دردت نبود
این که پسر بودمت پاسخ رنجت نبود
باز خیال تو بود از پس این سالها
آمده بوی که باز زنده کنی حالها
باز پدر دیدمت از پنجره آسمان
بوی تو را میشنوم از در و دیوارمان
ساعد باقری
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
مجموعه شعر در مورد پدر
میان شب مهِ تابان پدر بود
برای غصه ها درمان پدر بود
ترک بر روی انگشتش فراوان
برای لقمه های نان پدر بود
پدر کوه غم و سنگ صبورم
به شب ها گریه ی پنهان پدر بود
به قلبم حک شده نامش همیشه
نشانِ رحمت یزدان پدر بود
پدر زجر و پدر اشک و پدر آه
عزیز و مونس شایان پدر بود
برای شادی کودک همیشه
گذشت از شادیش آسان ، پدر بود
علی الگوی او در زندگانی
همیشه مظهر ایمان پدر بود
به من آموخت او در اولین بار
کلام و آیه ی قرآن پدر بود
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
شعر درباره پدر
من نبودم و تو بودی ،
بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،
حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،
ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،
اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد
دستانت را می بوسم و پیشانیت را ،
که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،
خاک پایت هستم تا هست و نیست هست
به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦